کد مطلب:225255 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:288

بیان حدیثی که از حضرت امام رضا در باب اصحاب رس وارد است
معلوم باد ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی از اصحاب امام رضا علیه السلام و ملازم خدمت آن حضرت تا زمان وفات آن حضرت بوده است از این روی اخباری كه سندش به او منتهی می شود غالبا در زمان توقف آن حضرت در مرو مذكور می گردد نه اینكه حتما چنین بباید دانست بلكه بالمناسبة اشارت می رود بالجمله



[ صفحه 310]



در عیون اخبار مسطور است كه ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی گفت حضرت امام رضا علیه السلام از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی صلوات الله علیهم برای ما حدیث فرمود كه سه روز از آن پیش كه علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه به دولت شهادت فایز گردد مروی از اشراف تمیم كه او را عمرو می خواندند به خدمت آن حضرت بیامد و عرض كرد یا امیرالمؤمنین با من از اصحاب رس خبر بده كه در چه عصری تبودند و منازل آنها در كجاست و پادشاه ایشان كیست و آیا خداوند به سوی ایشان رسولی فرستاد و یا نفرستاد و به چه سبب هلاك شدند. من در كتاب خدای نام ایشان را دیده ام اما خبر آنها را نیافته ام. علی علیه السلام به او فرمود همانا از داستانی از من پرسیدن گرفتی كه هیچ كس پیش از تو از من سؤال نكرده است و احدی بعد از من این حدیث را برای تو مگر از من نكند و نیست در كتاب خداوند عزوجل آیتی مگر این كه من می شناسم آن را و می دانم تفسیر آن را و اینكه در چه مكان نازل شده است از دشت و كوه و در چه وقت از شب یا روز و به درستی كه در اینجا و اشارت به سینه ی مباركه فرمود علم بسیاری است لكن طلب كنندگان این علم اندك هستند و به زودی چون من از میان ایشان بروم و مرا نیابند پشیمان می گردند یا اخاتیم از حكایات ایشان و قصه ی اصحاب رس این است كه ایشان قومی بودند كه عبادت درخت صنوبر را می نمودند و آن درخت را شاه درخت می خواندند و یافث بن نوح آن درخت را در كنار چشمه ای كه دوشاب نام داشت نشانده بود و این چشمه بعد از وقعه ی طوفان برای نوح جوشیدن گرفته بود و ایشان را از این روی اصحاب الرس نامیدند كه پیغمبر خودشان را در زیرزمین پنهان كردند و این داستان بعد از سلیمان بن داوود علیه السلام چهره گشود و ایشان را دوازده قریه بر كنار نهری بوده و آن نهر را رس نام بود از بلاد مشرق و این نهر به نام ایشان موسوم شده بود و در آن روزگار هیچ نهری به آن غزارت و بسیاری آب و شیرینی نبود و هیچ قریه ای از آن قراء بیشتر و معمورتر نبود و نام یكی از آن قراء آبان و دوم آذر و



[ صفحه 311]



سوم دی و چهارم بهمن و پنجم اسفند و ششم فروردین و هفتم اردیبهشت و هشتم خرداد و نهم مرداد و دهم تیر و یازدهم مهر و دوازدهم شهریور بود و بزرگترین شهرهای ایشان اسفندار بود و پادشاه ایشان در این شهر منزل داشت یعنی این شهر دارالملك ایشان بود و نام این پادشاه تركوز بن غابور بن یارش بن سازن بن نمرود ابن كنعان (فرعون ابراهیم خلیل الرحمن) بود.

معلوم باد طبقه ی اول از سلاطین كلدانیان چهل و چهار تن بودند و ایشان را نمارده گویند و از جمله ی ایشان نی نیاس بن بنتیس بن نمرود اول را كه نمرود ثانی خوانند معاصر حضرت خلیل الرحمن علیه السلام بود و طبقه ی اول از ملوك مصر را فراعنه خوانند و ایشان سی و یك تن بودند و كنعان كه شهر كنعان به نام او بنیان شده است از جمله چهار پسر بنصر بن حام بن نوح علیه السلام اول پادشاه مصر است و سنان ابن علوان معاصر خلیل الرحمن علیه السلام از فراعنه مصر است همان كسی باشد كه بعد از آنكه حضرت خلیل از بابل به كنعان هجرت نمود و در آن وقت از فرزندان كنعان بن حام جمعی در آنجا ساكن بودند و از آن پس به دیار مصر تشریف قدوم بداد با آن حضرت ملاقات كرد و هاجر را به آن حضرت ببخشید و چون نمرود و فرعون هر دو به معنی عظیم الشان هستند در اینجا سنان را به لقب نام برده و نمرود ابن كنعان خوانده است.

بالجمله آن چشمه و آن درخت صنوبر در همان اسفندار بود كه پادشاه در آنجا منزل داشت و در هر قریه ای از آن قراء حبه ای از آن درخت و شكوفه و بار آن نشانده بودند و آن دانه سبز و روئیده گردیده و درختی بزرگ شده بود و آب آن چشمه و جوی هایی كه از آن روان بود حرام ساخته بودند و خودشان و چهارپایانشان از آن آب نمی آشامیدند و اگر كسی بیاشامیدی او را می كشتند و می گفتند این آب اسباب زندگانی خدایان ما است هیچ كس را نمی رسد كه از چیزی كه مایه حیات ایشان است بكاهد و خود آن جماعت و چهارپایان آنها از همان نهر رس كه قریه های ایشان بر كنار آن بود و این آب از آنها می گذشت



[ صفحه 312]



می آشامیدند و قرار بر آن نهاده بودند كه در هر ماهی از سال در هر قریه جشنی بگیرند و اهل آن قریه به آنجا فراهم شوند و بر آن درخت صنوبر كه در آنجا سبز شده بود پرده ای از حریر كه انواع صورتها بر آن نقش بود برمی افروختند و از آن پس گوسفندی و گاوی حاضر كرده و آن جمله را برای قربانی آن درخت ذبح می كردند و هیزم فراهم كرده آتش در آن می زدند و آن قربانی های خود را در آن می انداختند و چون دود و بوی ذبایح در هوا بلند می شد چنانكه در میان دیدار ایشان و آسمان حایل می گردید به جمله به سجده آن درخت بر زمین می افتادند و به گریستن و تضرع می پرداختند تا از ایشان خشنود گردد و همی گفتند ای خدای ما از ما راضی شو و شیطان می آمد و شاخه های آن درخت را جنبش می داد و از ساقه ی آن درخت صدائی چون كودك برمی كشید و می گفت: «قد رضیت عنكم عبادی فطیبوا نفسا و قروا عینا» ای بندگان من از شما خشنود شدم خرم و خرسند باشید و چشم شما روشن باد، در این وقت سر از سجده برمی داشتند و شراب می خوردند و به ساز و نواز می پرداختند و آن روز و شب خود را بر این منوال می گذرانیدند و از آن پس به اماكن و مساكن خود بازمی گردیدند و مردم عجم كه ماه های خود را به آبان ماه و آذر ماه و جز آن نام كردند از حیثیت اشتقاق از اسامی این قراء دوازده گانه است به واسطه اینكه اهالی این قراء پاره ای با پاره ای دیگر می گفتند این فلان ماه و این عید فلان ماه است تا چون به عید ماه قریه ی بزرگ ایشان می رسید صغیر و كبیر مردم ایشان به آنجا فراهم می شدند و سرا پرده ها از دیبا كه بر آن صورت های گوناگون بود در كنار آن درخت صنوبر می زدند و ان سراپرده را دوازده در بود هر دری مخصوص به اهل یكی از قراء بود و از بیرون آن سراپرده به سجده ی آن درخت سر بر خاك می سودند و چندین برابر آن حیوانها كه برای قربانی درخت دیگر قراء ذبح می نمودند در اینجا سر می بریدند و در این حال ابلیس می آمد و آن درخت صنوبر را جنبشی شدید می داد و از میان آن كلامی به آواز بلند برمی كشید و ساجدین را افزون از آنچه سایر



[ صفحه 313]



شیاطین در دیگر قراء و از ساقه درخت ها وعده می دادند و امیدوار می كردند وعده ها می داد و امیدواری ها می بخشید و آن جماعت سر از زمین برمی داشتند و چندان فرح و نشاط و سرور و انبساط در ایشان راه می كرد كه اندازه نداشت و از كثرت شرب و سرود و ساز و نواز مجال سخن كردن نداشتند و بر این و تیره و نهاد در سایر ایام سال دوازده روز و شب به شمار اعیاد خودشان به پایان می بردند و پس از ایفای مقصود باز جای می شدند و چون این حال كفر آمیز ایشان در حضرت خدای عزوجل و پرستش غیر از خدای به طول انجامید.

«بعث الله عزوجل الیهم نبیا من بنی اسرائیل من ولد یهودا ابن یعقوب فلبث فیهم زمانا طویلا یدعوهم الی عبادة الله عزوجل و معرفة ربوبیته فلا یتبعونه فلما رأی شدة تمادیهم فی الغی و الضلال و تركهم قبول ما دعاهم الیه من الرشد و النجاح و حضر عید قریتهم العظمی قال یا رب ان عبادك ابوا الا تكذیبی و الكفر بك وغدوا یعبدون شجرة لا تنفع و لا تضر فابس شجرهم اجمع وارهم قدرتك و سلطانك فاصبح القوم و قدیبس شجرهم فهالهم ذلك و قطع بهم فصاروا فرقتین فرقة قالت سحر الهتكم هذا الرجل الذی یزعم انه رسول رب السماء و الارض الیكم لیصرف وجوهكم عن الهتكم الی الهه و فرقة قالت لابل غضبت الهتكم حین رأت لهذا الرجل یعیبها و یقع فیها و یدعوكم الی عبادة غیرها فحجبت حسنها و بهائها لكی تغضبوا لها فتنصروا منه فاجمعوا رأیهم علی قتله».

خداوند عزوجل پیغمبری از بنی اسرائیل از فرزندان یهود ای پسر یعقوب به آن جماعت مبعوث فرمود و آن پیغمبر زمانی دراز در میان آن گروه درنگ نمود و ایشان را به پرستش خداوند عزوجل و شناسایی ربوبیت و پروردگاری او دعوت كرد و آن مردم گمراه به متابعت وی راه نسپردند و چون آن پیغمبر شدت تمادی ایشان را در سركشی و گمراهی و غوایت و ترك قبول تدعوت او را برشد و نجاح بدید و عید قریه بزرگ ایشان نزدیك شد عرض كرد پروردگار را به درستی كه بندگان تو بیرون از تكذیب من و كفران به تو كاری نمی كنند و چون بامداد شود به عبادت



[ صفحه 314]



درختی كه نه سود و نه ضرر می رساند می پردازند پس تمام اشجار ایشان را خشك بگردان و قدرت و سلطان خود را بدیشان بازنمای پس آن قوم بامداد كردند در حالتی كه درخت ایشان خشك شده بود از دیدار این حال در هول و هراس افتادند و كار برایشان دشوار افتاد و به جملگی بدو فرقه آمدند یك فرقه می گفتند این مردی كه چنان می دادند كه از جانب پروردگار آسمان و زمین به سوی شما رسول است آلهان شما را سحر كرده تا روی شما را از خداوندان خودتان به سوی خدای خودش برگرداند و فرقه ی دیگر همی گفتند چنین نیست بلكه خدایان شما چون نگران شدند كه این مرد ایشان را عیب گویی می كند و درباره ی آنها ناخجسته سخن می راند و شما را به پرسش دیگری می خواند بر شما غضبناك شده اند از این روی حسن و بهای خود را بپوشانیده اند تا شما برای این حالت آنها در خشم شوید و از وی انتقام كشید پس آراء هر دو فرقه بر آن اتفاق گرفت كه آن پیغمبر خدای را بكشند و انبوبه ها یعنی تنبوشه های بلند از ارزیز با دهانه های گشاد بیاوردند یعنی به آن اندازه كه انسان از میان آن می گذشت پس یكی از آنها را در ته چشمه بگذاشتند و همچنان دیگری بر روی آن نصب نمودند تا از روی آب بگذرانیدند مانند چاه هائیكه در خانه ها حفر می كنند و اطرافش را از سفال بالا می آورند و محل كثافات قرار می دهند آنگاه آب از جوف تنبوشه ها بیرون كشیدند و در ته آن چاهی عمیق بكندند كه راهی تنگ داشت و از آن پس پیغمبر خودشان را به آن چاه فرستادند و بر در آن چاه سنگی عظیم بیفكندند و از آن پس تنبوشه ها را از آب بیرون آوردند و گفتند الان امیدواریم كه خدایان گاهی كه دیدند ما آن كسی را كه در حق ایشان ناستوده می گفت و مردمان را از عبادت ایشان بازمی داشت این طور بكشتیم و او را در زیر خدای بزرگ مدفون ساختیم از ما خشنود شوند و از قتل او تشفی حاصل نمایند پس نور خود را برای ما بازآورند و نضارت و سبزی و خرمی خود را كماكان بازنمایند.



[ صفحه 315]



و آن گروه گمراه در تمامت آن روز ناله ی پیغمبر خودشان را می شنیدند و او عرض می كرد ای سید من تنگی مكان و شدت محنت و سختی زحمت مرا می بینی بر این ضعف من و بیچارگی من و قلت حیلت و تدبیر من رحم كن و در قبض روح من شتاب فرمای و اجابت دعای مرا به تاخیر میفكن تا گاهی كه جان بداد پس خداوند تعالی با جبرائیل فرمود ای جبرئیل نظر به این بندگان من بكن كه حلم من ایشان را مغرور كرده است و از خشم من ایمن شده اند و به غیر از من دیگری را پرستش نمایند و فرستاده ی مرا بكشتند و چنان دانستند كه می توانند تحمل خشم و غضب مرا بنمایند یا از دست سلطنت و قدرت من بیرون شوند چگونه این حال تواند بود و حال اینكه منم انتقام كشنده ی از آن كس كه با من عصیان بورزد و از عقوبت من نترسد و بدرستی كه من سوگند خورده ام به عزت خودم كه این گروه را عبرت جهانیان سازم پس در آن حال كه آن قوم در عیدگاه خود بودند بنا هنگام بادی تند و سخت و بسیار سرخ وزیدن گرفت آن جماعت متحیر و ترسان و سرگردان گردیدند و چنان از آن بیم گرفتند كه خویشتن ندانستند و آن باد بعضی از آنان را بر بعضی منضم و چسبیده ساخت بعد از آن زمین در زیر آنها مانند سنگ كبریت گردیده آتش برجهاند و هم ابری سیاه بر ایشان مستولی شد و بر ایشان مستولی شد و بر ایشان آتش فشانی گرفت و عر قطغه آتشی كه می افكند به اندازه ی یك قبه ی سرخ افروخته بود پس تنهای ایشان مانند ارزیز كه در آتش گدازند در آن آتش آب شد و بگداخت، پناه می بریم به خداوند تعالی از غضب او و نزول نقمت و بلای او و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

راقم حروف گوید: رس بفتح راء مهمله و سین مشدده مهمله چاهی است كه با سنگ بالا آورده باشند و گرداگردش سنگ چین كرده باشند و نیز اسم چاهی است كه از بقایای مردم ثمود بود «كذبوا نبیهم و رسوه فی بئر» پیغمبر خود را تكذیب كردند و او را به چاهی فروفرستادند «قال الله تعالی و اصحاب الرس و ثمود»

[ صفحه 316]



و در تفسیر علی بن ابراهیم وارد است: «اصحاب الرس هن اللواتی باللواتی و هن الرسیات» اصحاب الرس آن زنانی بودند كه با زنان دیگر كامیابی می گرفتند و مساحقه می كردند. و در مجمع البحرین به حدیث مذكور اشارت می نماید و بر آنچه رقم شد اضافه می گرداند «كان نساؤهم یشتغلن بالنساء عن الرجال فعذبهم الله بریح عاصف شدید الحمرة الی آخرها» و نیز رس نام رودخانه و نام معدنی است.

در تواریخ مسطور است كه قبیله ی رعویل و قدمان در كنار رود ارس از اراضی آذربایجان مسكن داشتند و دوازده شهر مر آنان را بود كه نام ماههای عجمان را چنانكه مذكور شد بر آن نهاده و این اعصار در كنار رودخانه ی ارس فرمانگذار آن جمله تركوز بن غابور بن یارش بن سازن بود كه او و قبائلش نسب به بقایای آل ثمود می بردند و تركوز خراج بدرگاه بیژن بن گودرز پادشاه ایران می فرستاد و دار الملكش اسفندار بود كه از دیگر امصار فزونی داشت و در آن شهر چشمه ی آبی می رفت كه روشناب نام داشت و در كنار آن درخت صنوبری بود كه می گفتند یافث بن نوح علیه السلام غرس فرمود و این چشمه را نیز برای نوح روشن كرده اند و به طوری كه مذكور ساختیم این مردم به پرستش آن درختها مشغول می شدند و هر ماهی یك روز جشن می گرفتند چون عصیان ایشان جانب طغیان گرفت مرغ معروف به عنقا را كه در قله ی كوه دمخ كه یك پاره از جبل دمخ است آشیان داشت بر ایشان مسلط گردانید تا اطفال ایشان را بربودی و فروبردی و از این روی او را عنقای مغرب بضم میم و كسر راء یعنی فروبرنده خوانده اند و چون از این بلیت دچار محنت گردیدند حنظلة بن صفوان علیه السلام كه او را حنظلة الصادق می نامند و نسب با شمعون بن ابراهیم علیه السلام می رساند و از جمله پیغمبران بزرگوار است از جانب خدای به دعوت و هدایت آن جماعت مأمور گردید و آنمردم را به راه حق و دین عیسی علیه السلام بخواند و بقیه ی داستان مانند همان است كه مذكور شد. اینكه نوشته اند رس اسم رودخانه ای است ممكن است همین رودخانه مشهور آذربایجان باشد كه ارس نامند.



[ صفحه 317]





ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاك آن وادی و مشكین كن نفس



چنانكه در كتب لغات فارسیه می نویسند: رس نام رودخانه ای است كه پارس اشتهار دارد و این رودخانه از كنار رود تفلیس و آذربایجان و اران می گذرد.

حموی در معجم البلدان می گوید: بعضی گفته اند رس نام چاهی است و برخی گفته اند قریه ای است در یمامه كه فلج خوانند و بعضی گفته اند نام دیاری است از طایفه ای از ثمود. زهیر شاعر گوید:



یكون بكورا و استحرن بسحره

فمن ودادی الرس كالید للغم



اصمعی گوید: آن سوی رودخانه رس سر حد آذربایجان است. گفته اند: در ارض اران در اطراف رودخانه رس یعنی آن اراضی كه از این رودخانه آب می خورد هزار شهر بوده است خداوند تعالی پیغمبری به آن جماعت بفرستاد كه او را موسی می نامیدند و این موسی نه موسی بن عمران می باشد پس آن جماعت را به خدای تعالی و ایمان به خودش دعوت كرد آن جماعت او را تكذیب كردند و منكر او شدند و امرش را پذیرفتار نشدند موسی بر ایشان نفرین كرد و خداوند حرث و حویرث را از طایف برایشان برگردانید و بعضی گفته اند اهل رس در زیر این دو كوه می باشند و مخرج رودخانه ی رس از قالی قلا است و به مران می گذرد و از آنجا بورثان و از ورثان به مجمع می كشد و به رودخانه كر می آمیزد و كر در میان ارمینیه و اران است كه شهر تفلیس را می شكافد و تا بر ذعه دو فرسنگ است و این دو نهر در بحر خزر جاری می شوند و در رودخانه ی ارس اصناف ماهی است و از آن جمله شور ماهی است كه جز در این نهر موجود نیست و زبیب آنجا را در تنور خشك می كنند چه از كثرت ضباب و میغ آفتاب و آسمان صاف را نمی بینند و رودخانه رس در بیابان بلابجان بیرون می شود.

گفته اند در این صحرا پنج هزار قریه بوده است و اكنون بیشتر آن ویران است اما دیوارها و ابنیه آن باقی است و تغییری در آن راه نكرده است چه خاك



[ صفحه 318]



آنجا جودت و صحت دارد و گفته اند این قراء از اصحاب رس است كه در قرآن یاد شده اند و برخی بر آن رفته اند كه ایشان قبیله و طایفه جالوت بوده اند كه داوود و سلیمان علیهماالسلام گاهی كه از ادای خراج امتناع نمودند ایشان را بكشتند و قتل جالوت در ارمینیه بود.

و نیز رس اسم چند جای دیگر و چاه و غیر آن است. یكی از شعراء عرب بعد از هلاكت ایشان شعری چند در مرثیه ی آنها گفته است. این صمراع از آن جمله است: «بكت عینی لاهل الرس رعویل و قدمان». اران به فتح همزه و تشدید راء مهمله و الف و نون ولایتی به وسعت است از آن جمله حیره است كه مردمان عوام گنجه اش خوانند و دیگر بردعه و شكور و بیلقان است. حموی گوید در میان اران و آذربایجان نهری است كه رس نام دارد پس آن اراضی و بلادی كه از این نهر از جهت مغرب در جانب شمال تجاوز نماید متعلق به اران است و آنچه از جهت مشرق است در شمال آذربایجان است. و نیز حموی گوید ارس به فتح الف و ضم راء مهمله و سین مشدده موضعی است كه در شعر یاد كرده اند و موسی بن منسی بن یوسف علیهمالسلام از انبیای عظام است و قبل از موسی بن عمران علیه السلام ظهور فرمود و این همان موسی است كه با حضرت خضر علیهماالسلام ملاقات كرده چنانكه در قرآن مجید مذكور است وی در مصر روزگار می سپرد و به مجمع البحرین برفت چنانكه شرح حالش در ناسخ التواریخ و دیگر كتب مسطور است.